بیا و همراهی ام کن ...
میان این همه احساس زیبا ؛
که خودت به میهمانی شان دعوتم کردی !
بیا که نگاه مهربان و شیرینت را در تک تک ثانیه های
این روزهای تقریبا و به ظاهر آرام کم دارم ...
میان این همه آدم، این همه قلب مهربان و دست های گرم از محبت
دلم صادقانه می خواهد شادی اش را تنها با تو تقسیم کند ...
تویی که حتی نگاهت مرهم بود بر روی غم و دلتنگی لحظه هایم
دلم برای دیدنت تنگ است ، سخت و زیاد ...
دغدغه نبودنت تنها دلهره ی آرامش این روزهایم شده
نه ... هرگز دلم نمی خواهد زندانی ات کنم برای قلبم و با زنجیر احساسم
دل من می خواهد عاشقانه ای داشته باشیم آزاد و رهــا
و تو در عین آزادی دستانت برای همیشه برای قلبم بمانی،
من می توانم حضورت را قاب کنم در نیستی هایت،
برای دلداری دلتنگی هایم
اما هجوم حضورت عالم دیگری دارد...!
نظرات شما عزیزان:
زرد
قرمز
وسوسه شدم که کدام سيب را بردارم
ميوه فروش
لبخندي زد و گفت:
ترديد نکن تمام سيبهاي تو زردند